دستپخت.....
این یکی از همون مکالماتیه که تو پست قبلی گفتم یادم میره...گفتم بنویسمش که یادم بمونه دم افطاره...برای افطاری سوپ سفید و حلوا درست کردم.میدونستم که تو عاشق شیرینی هستی و زیاد می خوری.سر سفره افطار وقتی دیدیش خیلی هیجان زده شدی و شروع کردی تند تند به خوردن....بعدش شروع کردی به سوپ خوردن.... سورنا:مامان دستپختت خیلی خوبه ها!! من:اینقدر هیجان زده شده بودم که چند بار بوست کردم و خستگی از تنم بیرون رفت..گفتم دوستشون داشتی؟خوشمزه بودن؟ سورنا:اره مامان خیلی خوشمزه است.....مامان..... دسپخت بابا هم خوبه ها.... من:مگه تو دستپخت بابا رو خوردی؟ سورنا:اره مامان اون روز که تو نبودی بابا برامون تخم مرغ درست کرد.خوردیم.خیلی خوشمزه بود. فقط چندی...